به آغوش تو محتاجم برای حس آرامش
برای زندگی با تو پر از شوقم پراز خواهش
به دست های تو محتاجم برای حس خوشبختی
برا تسکین قلبی که براش عادت شده سختی
به چشم های تو محتاجم برا تعبیر یک رویا
که بازم میشه عاشق شد تو این بی رحمی دنیا
به لبخند تو محتاجم که تنها دلخوشیم باشه
بذار دنیایی بی رحمی به لبخند تو زیبا شه
منم مانی که میمیره برای با تو بودن ها
تمام زندگیش اینه به شوق با تو بودن ها
1392/12/2
اهواز
خداحافظ
برم تنها برم یه جای خلوت
به حال خود بگریم تا قیامت
چرا اینقدر چرا بختم سیاهه
سیاهه آسمون دل پر ز آهه
چرا ساده و اینقدر سربزیری
نداری کینه و هر دم اسیری
فراموش کرده ای روزهای سردو
چو شمعی سوخت بال شاپرک رو
تو این دنیا وفا داری نمونده
چشام گریون دلم را هم سوزنده
محبت مرد کسی خاکش نکرده
سزای این محبت سنگ سرده
خدا حافظ میرم به شهر غربت
برم دور شم برم تا بی نهایت
برو مانی به سر خاک دگر ریز
همه روزا شده چون فصل پائیز
1391/11/3 اهواز
به دریای دو چشمانت اسیرم
تمنای وجودت کرده پیرم
تو می رفتی من با چشم گریان
که از درد و غمت خواهم بمیرم
نگاهت با نگاهم در هم آمیخت
شراب آتشین برساغرم ریخت
چو رمزی در نگاهت خفته اکنون
که بر دلدادگی شوری بر انگیخت
ترا شور جوانی بخشم ای یار
ببوسم من ترا با شوق بسیار
نهم سر من به دامان تو هرشب
بخوانم من سرودی با دل زار
تو در وصف رفاقت یار خوبی
چه دریای دل انگیز جنوبی
همی خواهم لبت پر خنده بینم
به در آیی به رقص و پایکوبی
1391/10/12 اهواز
بنام خداوند بخشنده و مهربان
برای من جای بسی افتخار است که در مقام یک انسان عاشق ادبیات و فرهنگ و هنر این سرزمین پر گوهر بتوانم دینم را به نسل پر احساس و با عاطفه ی سرزمینم و تمام پارسی زبانان
ادا نمایم .از خداوند توانا و مهربان می خواهم که مرا در انجام رسالتی که بر دوشم است مساعدت ویاری نماید و از تمام هموطنانم استدعا دارم مرا در این امر یاری نمایند.
خاک پای همه ی هموطنان و پارس زبانان
نوذر داودی از طایفه راهدار
گرمای تن تو
گرمای ش
هر من
گرمای تن تو
تمنای آغوش من
طپش ضربان قلب تو
چه سنخیتی
در تخیلات من .
هاج و واج
در سکوتی وهم انگیز
و چشمانی که از انتظاری
طولانی
پلکهای خسته از بی خوابی
منتظر رد پای دست نیافتی
شاید وقتی بر می گردی
دیگر دیر شده باشد.
27/ آذر/89 اهواز
نگاهی به آینده
روی پل سرنوشت
متفکرانه قدم می زنم
به اینده ای
شاید از آن ما باشد
آن سوی پل در مه غلیظی
فرو رفته
انگار طوفان در راه است .
پریشان تر از همیشه
و سکوتی که
در بند بند
سلولهایم
به انتظاری
کشنده و
به فضایی بین مرگ و زندگی .
از هر ابری
انتظار باران نیست
اگر خشک سالی تداوم یابد
چه باید کرد ؟.
دلم به نهالهایی
که کاشته ام
دل خوش است
وقتی تند بادی می وزد
و یا بارانی سیل آسا
می بارد
دلم چون سیر و سرکه می جوشد.
ای کاش می توانستم
بی خیال از همه کس
بی خیال از همه چیز باشم
سر نوشتم این گونه نبود
در پس هر پس لرزه ها
نگاهت
آرامش از من سلب شد .
تفکر به فردا
برای من خیلی دیر شده است
نه اینکه نمی خواهم
بلکه نمی توانم
چون ماندن
دست من نیست .
24/ امرداد/89 اهواز
اشعار تو
بی ثباتم
در هویت خویش
از بس خوابهای آشفته دیدم
دلم در پس لرزه های
اشعارتو بی رحمانه می تازد
در این پهن دشت خیال.
شاید این حس
به تجربه یک قرن
و به اندازه یک نوک سوزن
زخم عمیق پایم را
التیام دهد.
13/امرداد/89 اهواز
با یاد یزدان پاک
قصد و نیتم از نوشتن این سطور غم باره ای بود که مدتها بر قلب وروحم سنگینی میکرد .توی این حال و هوا بسیار غرق بودم.یاد خاطرات تلخ وشیرینی که هر کدام به نوبه ی خود مرا آزار می داد . با این تشویش خاطر چگونه می توانستم بر آنچه بسرم آمده با محرمی درد دل کنم.شرایط روحی و روانی من اجازه نمی داد تا پرده از اسرار درونم بگشایم . با کلنجارهای گوناگون تصمیم به سکوت را ارجح تر از هر همدمی انتخاب کردم.تا مادامیکه به خواست حضرت دوست گشایشی در شکستن این سکوت بیابم .
آنچه مرا بیش از هر زمان محتاط تر کرده عدم صداقت و یکرنگی است که در دنیای دنی یافت نمی شود.به قول شعرا (گریه بر هر درد بی درمان رواست ).
اگر با نوشتن این سطور باعث تکدی خاطر مبارکتان شدم از محضرتان طلب عفو وبخشش می نمایم از همه عزیزانم استدعای عاجل دارم برای آرامش روح سرگردانم دعا کنید بلکه شفاعت شما از درگاه باریتعالی موجب آرامش و شفای دل دردمندم گردد .آمین . دستان گرم وصمیمانه تان را بعنوان قدر شناس می فشارم واز پروردگار برایتان سعادت و نیک بختی آرزو مندم.
حق نگهدارتان.
صبوری وانتظار
صبر باید پیشه کرد
از این همه نا سازگاری
درد بی درمان من
اندیشه اش
صبر وصبوری است .
خوب .به این بن بست های
زندگی بنگر
تهی از احساس های عاطفی
به دنبال کدامین راه می گردی؟
نگاهت با نگاه من
گره خورده است
و دلتنگ تو می باشم
همان بغض است
که از دوری تو
از درد
می نالم .
من به تو خو کرده ام
سنگ صبورم باش.
گرفتارم .غریبم .عاشقم
زبانی آشنا با درد و نا کامی
دوای درد بی درمان من
از درد هجران است .
دعایی از ته دل می کنم.
انتظار
پایان بگیرد.
منم تنها و سرگردان
چون کویرم
خشک و بی باران
و دستانت آرامش شبهای
پر سوز و گداز
خلوت وتنهایی
به آرامش نیازم هست
سرم را روی زانوهای
خود بگذار.
چنان بی تاب . بی تابم
زندگی را می توان
از حس دستان
تو آموخت.
زندگی .آرامشم .آینده ام
با تو گره خورده است
مرا دریاب
حدیث با تو بودن
قصه شب های تنهایی است
مرا دریاب
مرا دریاب...
??/تیر /?? اهواز