به دریای دو چشمانت اسیرم
تمنای وجودت کرده پیرم
تو می رفتی من با چشم گریان
که از درد و غمت خواهم بمیرم
نگاهت با نگاهم در هم آمیخت
شراب آتشین برساغرم ریخت
چو رمزی در نگاهت خفته اکنون
که بر دلدادگی شوری بر انگیخت
ترا شور جوانی بخشم ای یار
ببوسم من ترا با شوق بسیار
نهم سر من به دامان تو هرشب
بخوانم من سرودی با دل زار
تو در وصف رفاقت یار خوبی
چه دریای دل انگیز جنوبی
همی خواهم لبت پر خنده بینم
به در آیی به رقص و پایکوبی
1391/10/12 اهواز