راز تنهائی
راز نا گفته به لب دارم ولی هستم خموش
سوختم از این جدائی در جدالی سخت کوش
جان به لب آمد در این آشفته بازار ریا
ساکن میخانه ام با راز داری پرده پوش
با نوای عود امشب خلوتی دارد دلم
پرده عشاق گوید ساقی امشب می بنوش
مست می گردم ز نای دلکش آواز خوان
اشکها بر گونه ساغری با بانگ نوش
عمر طی شده با شکست در این سرای بی کسی
زین سبب پرسان همی گردم نمی یابم سروش
شکوه ها از بی وفائی خستگی از زندگی
نیست یار محرمی در این سرای پر خروش
خوش دلی شادی بدین گونه نمی آید بدست
رهروی صاحبدلی گوید به گوشم این نیوش
من که رسوای دل هستم ترس من از بهر چیست
تا دم مردن بیابم دلبری سیمنه پوش
گر خدا قسمت نماید مانی امشب دل خوش است
حالیا سر خوش ز جامم با حریفی تیز هوش
12/12/88 اهواز